قلب اهدایی

نمایش 2 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #330
      مشارکت کننده

      در خیابان
      در گذرگاهی پیاده
      با دوکفش پاره پاره
      در پی معشوق بودم

      دیده بر چپ
      دیده بر راست
      دیده بر آن دخت کفاش
      دوختم من
      نیست چیزی
      نیست نامی
      از همان معشوقه ی من

      یاد دارم روزها را
      که در ان سبزچمن ها
      با نگاهی زوم بر من
      بادلی پرخون از من
      درد و دل ها کرد بامن

      گفت:
      جانا ،جان من
      ای همدم ای همراز من
      لیک دیگر حال تو نیست
      در این احوال من

      مات گشتم
      گیج و مبهوت
      +یاوه میگویی برایم؟
      +این سخن چیست؟
      -حرف حق است

      -دگرباتو نمی مانم
      دگر شعری برای تو نمی خوانم
      دگر جانی ندارم که
      برای تو هزاران بار
      به پیشوازت بنشانم

      در آن ایام فقط با خود میگفتم
      دگر عاشق نخواهم شد
      بس است دیگر
      تهش این است
      همین رفتن

      ولی امروز فهمیدم
      دلیل زنده بودن را
      همان قلبیست که از او یادگار دارم…

    • #331
      مشارکت کننده

      درود بر شما
      سپاس از اشتراک این شعر زیبا
      تنها نکات قابل ذکری که دیدم اینه که کمی بیشتر سعی کنید تا شعر رو به تعابیر نو آلوده کنید و همچنین بیشتر از آرایه های ادبی بهره ببرید تا شعر از یکنواختی در بیاد

      مانا باشید

    • #338
      مشارکت کننده

      سلام
      زیبا نوشتین؛ لذت بردم .
      اما هنوز باید تلاش بیشتری بخرج بدین تا سبک شعر نو رو درک کنید .

نمایش 2 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.