تابستان داغ

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #588
      مشارکت کننده

      چشم ها تنگ !
      دهان ها خشک !
      کوچه ها تنها و بی همراه
      هوا خِس خِس کنان و داغ
      زمین آتشفان خشم
      نسیم تب کرده است اینجا
      و آدم ها همه سوزان از این گرما
      همه سردرگم و گیجند
      تو گویی آزمونی دیگر از بالاست
      که خورشید…
      شرار آتش خود
      می نوازد بر تن مردم بدین احوال
      کسی را نای رفتن نیست
      پژمرده است گل لبخند .
      درختان سخت بی حالند
      از برخورد تیر(ماه) و ترکش گرما
      همه تشنند ز بی آبی
      و تاب بِستان ، ستانده تاب از بُستان.
      ….
      به یاد خاطراتی از زمان دور می افتم
      که تابستان زمان شور و غوغا بود
      امید آب و بوستان بود.
      خداوندا !
      تو هر ناگفته می خوانی
      میدانم که می دانی
      سر جنگی و نبردی نیست با تو
      تو و درگاه و دنیایت
      تو و خورشید وارض و آسمانت
      هر چه خواهی کن
      ولی من نیز می دانم
      تو رحمانی
      مراد بندگانت را می دانی

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.