در سکوت افسوس،
در هوایت فکر،
در نگاهم صبر لبریز است،
در شعورم باد می آید . . . !
تَر شد است امشب،آغوش خیال من . . .
” شاید این باران که پاییز است، در نوایش نغمه ای از غصه لبریز است . . .
شاید این اشکی که میریزد . . .
بارش باران پاییز است . . . ”
#شاید_خودم
من نمی خوانم دگر آواز مرغان مهاجر را . . .
میپرم در موج دستانت . . .
میسپارم روح خود را دست قایق ها . . .
بادبان در باد و من در باد . . .
گوش می بازم به تکرار نفسهایت . . .
می روم تا اوج طوفان ها . . .
تا هوای خیس یادت . . .
تا نگاهت میروم ،اما . . .
نمی دانم چرا راهی به چشمانت نمی یابم . . .؟!