شعر انتتقادی اجتماعی بخش یک کورش بهزاد

به انجمن شاعران جوان خوش آمدید انجمن ها شهر انجمن اشعار موضوعی شعر انتتقادی اجتماعی بخش یک کورش بهزاد

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #4068
      مشارکت کننده

      مار، در
      شاهرگ باور شهر !

      هر که رهیاب در این وادی بی صاحب شد !
      هرکه درمعبد عیار، شبی عابد شد !
      ساعتی، پای دل ساده ی ما مهمان بود!
      رهزن دین و دل مردم با ایمان بود !

      ده هزاران ده بالا، خدا داشت یکی،
      لیک آبادی ما، هرکه خدا داشت یکی!

      شهر، پر نقش؛ ز رنگ وقلم آدم زشت !
      رنگ آتش شده کاشانه، ز رویای بهشت !

      کرده وهم و تب فردوس، هرانسانی مست !
      دست افشان همه؛ ابلیس شده ساز به دست !

      نه که دیواره ی کوه دل فرهاد، چو فروردین است!!
      نه که ویرانه ی ما زنده، زمردانگی شیرین است !!
      نه که این خاک، پر از کودکی وشعرخداست !!
      رخ فرخنده ی آن ؛ شکل مل و نسرین است !!

      بر(ی) هرکوچه قدم بگذاری،
      پشته ی بغض، زبن می ترکد!
      زیر هر خانه و هر رابطه خون می گردد !
      کمر سینه چنان می شکند که نفس می گیرد !
      منش مرد چنان خوار شود که، به دم، می میرد !

      چه بگویم من، از این آبادی؛که دلی نشکسته؟!
      یا نگویم که خدا، زین همه افسانه شده دلخسته؟!

      مار، در شاهرگ باور شهر، سحر زد تا سرآدم ببرد !
      حسرتی شدکه بیاید کاوه، مار از کاسه ی هرسر ببرد !

      کار این دوده ، گذشت از دم و درمان و دعا !
      قصه کوتاه کن ای مرد ، تو را جان خدا !
      کس چو ما شیفته و فاتح تقصیر نبود !
      کار دیوانه، به جز، وحشت و تکفیر نبود !
      قسمت ما به جز آزردن و تحقیر نبود !
      دین دنیا، به یقین، این همه دلگیر نبود!
      شماره ثبت کتاب مار در شاهرگ باور شهر ark:/13960/t55f91v45 قابل دانلود در لینک زیر

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.