شهرت

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #497
      مشارکت کننده

      درجوانی بودم وجویای نام
      تا بماند شهرت ونامی برام
      می نوشتم نام خودر را درکلاس
      بسته بودم ساک خود را بالباس
      در تاتامی می زدم جفتک پران
      با گوگینی ضربه ها بر دیگران
      بعد چندی رنگی شد بند کمر
      در خیالم کرده ام شق القمر
      ساک بردوشم چنان درکوچه ها
      سینه پرباد پیش رویه بچه ها
      صاحب فن وفنون اسمش امیر
      درمیان سنسیان بود او دلیر
      آن مربی هیکلش هم بد نبود
      او که زورش از یلان هم کم نبود
      نعره زد هی تو بیا در پیش من
      تا کجا آموخته ای هم کیش من
      گفتمش با پا زنم من آپ چاکی
      تا حریف برخودبیاید یوپ چاگی
      من ندانستم بدل داشت این فنون
      شد مربی مجری و من غرق خون
      بند خود را باز کردم از کمر
      باند بستند از سرم تا به کمر
      بعد چندی خوب شد زخم تنم
      باز هم شهرت شده کک توتنم
      در گذر دیدم جوانمردی دلیر
      گوشها پف کرده هیکل بینظیر
      مرد وزن دولا زپیشش همچودال
      چونکه درکشتی گرفته یک مدال
      با خودم گفتم که اینست کار تو
      کشتی گیری وا کند افکار تو
      باز بستم ساک خود بهر تشک
      می گرفتم زیر و روها در تشک
      زشت وزیبا میزدم روی زمین
      ادا ادفار من و حالا ببین
      گوشها لای در و نعره زنان
      تابشم جزعی ازآن پیشکسوتان
      الغرض چندی گذشته پیش رو
      نوبت درگیریه باآن حریف روبرو
      سوت داور تا به گوشم آشنا
      سر بروی خاک لنگانم هوا
      روی پل افتاده بودم مات مات
      کنده ام را او کشید زد یه برات
      تا بلند شم کنده ی افلاک زد
      آن مربی بر سرم فریاد زد
      هی جواد زیر ورویی فن کمر
      سگک پا جم بگیر پیچ کمر
      هر چه فن بوده بگفتا بهر من
      مجریش دانا حریف من ضربه فن
      داورم یک و دو و سه و چهار
      گفتمش باناله به شمار تا هزار
      در شفا خانه یه ماهی بستری
      رنگ رویاهای من خاکستری

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.