کسی در شهر ما ، اشک شقایق را نمی فهمد
صدای ” آی آدمها”ی عاشق را نمی فهمد
میان های و هوی کوچه های قرن دلتنگی
الفبای سکوت پشت هق هق را نمی فهمد
کسی معنای هذیان های باران خورده ی شبها
و طعم حسرت و آیینه ی دق را نمی فهمد
و رنج یک قناری از غروب ساقه هایی که
شده تسلیم باد ناموافق را نمی فهمد
و زخم ضربه ی شلاق طوفان های دلشوره
که مانده بر تن رنجور قایق را نمی فهمد
کسی جاپای اشک کوچه را در سرفه ی کشدار
و تکرار تپش های دقایق را نمی فهمد
کسی که در “خیال یاس” من ، اندوه پاشیده
شکوه اشک سرشار از حقایق را نمی فهمد
سرود گنگ قو ، پیچیده در خاموشی مهتاب
کسی تنهایی یک قوی عاشق را نمی فهمد
محمد جوکار “یاس خیال” ۱۳۹۶٫۰۲٫۳۱