از ابتدا که حضرت غم آفریده شد
انسان برای رنج و الم آفریده شد
دل همنشین ناله ی شبگیر شد ، گرفت
اما زبان نداشت ، قلم آفریده شد
تاوان سیب وسوسه ، آغاز دلهره
بغض حوا چکیده و نم آفریده شد !
حوا نماد عشق زمینی نماند و باز
معشوقه ای بنام صنم ، آفریده شد
زیبای خفته ، تا که به خواب طلسم رفت
تلفیق راز و ناز و ستم ، آفریده شد
آغاز عشق و قصه ی دلدادگی و درد
با خشت خشت قلعه ی بم آفریده شد
طوفان وزید و قسمت ما موج های مرگ
کشتی نوح و چوبِ بلم آفریده شد
شاید برای جمعه ی دلگیر بی کسی
ترکیب مرگ آور ِ سم ، آفریده شد
هنگام آفرینش شاعر ، غروب بود
دل ، همزبان نداشت ، قلم آفریده شد
محمد جوکار “یاس خیال” ۱۳۹۶٫۰۴٫۲۱