باران

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #564
      مشارکت کننده

      می زند باران، نم نم
      بر جدار خشک پنجره
      وَ من غرق می شوم
      می نگرم به تلاطم باران
      که می شوید
      افکار مرا

      می نگرم به سنگ فرش خیابان
      که به خون بارش باران خیس می شود
      وَ می گریم
      وَ آه می کشم
      آهی به خون کشیده، برای عابران زیر گذر

      چه ساختمان ها که بر افراشته می شوند
      وَ هزاران هزار پستو
      در کنج هر خانه
      وَ می گریزند هدهد های بنفش
      به کنج هر پستو
      به دنبال کاشانه

      نگاهم سوی درخت سرو قامت ته خیابان است
      که از بس حرس را ندید
      حرص به دامان گل می ریزد
      چه برگ های سبزی که خاک باغچه را
      سرای خود ساختند

      آوار صدای لک لک های مسافر
      که بر فراز شهر غرش می کنند
      وَ می گریزند
      از هوای غبار آلود

      اینجا نَفَس
      به یک قفس بند شده
      وَ قفس
      که دیوارش از حوس آجر شده

      شهوت مردم به جهل
      شهوت مردم به خوی دیوانه
      دیوانه شده اند که در غل و زنجیر
      غوغای رستاخیز
      قرص های اعصاب را دارند

      در آن سو مردی
      زیر باران
      برف های نشسته بر دوشش را می تکاند

      وَ پیر زنی از هول حلیم همسایه
      آیه ی تطهیر می خواند

      وَ نان وایی که نان جو
      می دهد دست مردم

      وَ بقالی
      که ماست ترشش را
      دوغ می کند

      عصر که می شود
      همه سوی صوت عربی شهر
      کوچ می کنند
      وَ کودکی که
      زائر کفش های عشایر است

      می نگرم به حوض مینو
      که قامت باران را
      به جرعه ی آبی می فروشد
      وَ مردمی که هنوز
      به دنبال حیات اند
      از چکه های جرعه ی آب

      باران را
      با تمام وسعتش
      حواله ی جوب می کنند
      وَ اینجا شهر من است
      که قطار در ایستگاه قبلی
      مسافران را عازم شهر می کند

      جوانکی خرجین می گشاید و
      خوشه ی گندم
      می دهد دست مردم
      ولی همه، پی نان جو و دوغ بقال اند

      ای کاش زمین شهر باور تر می شد
      شاید منِ آفت زده
      که علف هرزی بین این خاکم
      نمی روئیدم و
      نمی دیدم
      این چونین ها را

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.