به انجمن شاعران جوان خوش آمدید › انجمن ها › شهر انجمن › ادبیاتی دیگر › بهترین اشعاری که خوانده ام:۵/۴/۱۴۰۱
- این موضوع 0 پاسخ، 1 کاربر را دارد و آخرین بار در 1 سال، 10 ماه پیش بدست ابوالقاسم کریمی بهروزرسانی شده است.
-
نویسندهنوشتهها
-
-
22/06/27 در 05:50 #4750مشارکت کننده
۱
چه بسیارند گلهایی که میشناسم
اما نامشان را نمیدانم
چه بسیارند گلهایی که نمیشناسم
اما نامشان را میدانم
نه میشناسمات
نه نامات را میدانم
ای که از همه گلها بیشتر دوستات دارمضیاء موحد
۲
چشمان تو چندان ژرف است که
چون برای نوشیدن به سویاش
خم شدم
همهی خورشیدها را در آن
جلوهگر دیدمو همهی نومیدان به قصد مرگ
خود را در آن پرتاب کردهاندچشمانات چندان ژرف است که
من در آن حافظهی خود را میبازمچشمان تو گویی در سایهی پرندگان
اقیانوسی است درهمآشفتهسپس ناگهان
هوای دلپذیر آغاز میشود
و چشمان تو دیگرگون میشوندتابستان ابر را هماندازهی پیشبند فرشتهگان میسازد
آسمان بر فراز گندمزارها
از همهجا آبیتر استبادها بیهوده اندوههای افق را
به پس میرانندچشمان تو به هنگامی که اشکی در آن میدرخشد
از افق روشنتر استچشمان تو آسمان پس از باران را
به رشک میاندازد
هر شیشه در محل شکستهگی
آبیتر استلویی آراگون
مترجم : حسن هنرمندی
۳
تورا بازخواست نمیکنم
که پارههای وجودم را برگرفتی
و با آن وطن ساختی،
برای عاشقان همین بس است
که غمهایشان
سرزمین گنجشکان باشدسعاد الصباح
مترجم : سودابه مهیجی
۴
بر روی پیادهرویهای دلتنگی
ما آوارهایم
نه قرارهایمان فرامیرسند
و نه ما از انتظار خسته میشویمأریج المغربی شاعر مراکشی
مترجم : احمد دریس
۵
من با تو نگویم که تو پروانه من باش
چون شمع بیا روشنی خانه من باشدر کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه من باشمن یاد تو را سجده کنم ای صنم اکنون
برخیز و بیا ، خود بت بتخانه من باشدانی که شدم خانه خراب تو حبیبا
اکنون دگر آبادی ویرانه من باشلطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست
آرام و قرار دل دیوانه من باشچون باده خورم با کف چو برگ گل خویش
ای غنچه دهان ساغر و پیمانه من باشچون مست شوم بلبل من ساز هماهنگ
با زیر و بم ناله مستانه من باشمن شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف
آرایش آغوش من و شانه من باشای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی
امید بیا با من و پروانه من باشمهدی اخوان ثالث
۶
عشق دوست داشتنِ بیدلیل است
بیهیچ دلیلی وابستگی به کسیست
از درون آب شدن است
بهوقت نگریستن به چشماناش
با تمام وجود لرزیدن است
به وقت گرفتن دستاناش
حتا در آغوش نکشیدن از روی شرم است
از آن رو که دوست داشتن
در اصل همان شرم استاساسا دوست داشتن چیست ؟
بهخاطرش مردن است ؟
بههمراهاش زندگی کردن است ؟
یک عمر دوست داشتن است ؟
یا اینکه جداییست بهوقت ضرورت ؟
چیست که آدمی را به دیگری پیوند میدهد ؟
زیباییست ؟
پاسخ این پرسشها را کسی نمیداند
بعضی زیبارویان را دوست میدارند
و بعضی افراد خاص راجان یوجل
مترجم : علیرضا شعبانی
۷
زندگی از من میخواهد
که فراموشات کنم
و این چیزیست
که دلام نمیتواند بفهمدمحمود درویش
مترجم : احمد دریس
۸
گویند زمان مرهم است
اما هرگز چنین نبوده
دردهای واقعی عمیق تر می شوند
با گذر زمان
همچون عضلات که نیرومندترزمان محکی است برای رنجها
و نه درمان
اگر اینچنین بود
دیگر رنجی نبودامیلی دیکنسون
مترجم : سادات آهوان
۹
هنوز زل زدن در چشمانت
مانند حس خوب شمارش ستارهها
در شبی کویریست
و هنوز نامات
تنها نام ممنوع از به خاطرآوردن
در زندگی من است
هنوز در ذهنام هستی
رودخانهیی پس از رودخانه
غاری پس از یک غار
و زخمی پس از زخم
اگر گلوی من غاری یخی نبود
به تو چیزی شیرین میگفتم
چیزی شبیه کلمهی دوستات دارمغاده السمان
مترجم : نیما غلامرضایی
۱۰
رؤیاهایم را بر میدارم و از آنها
گلدانی برنزی میسازم
و فوارهای گرد با مجسمهای زیبا در مرکزش
و آوازی با قلب شکسته و آنوقت از تو میپرسم
آیا رؤیاهایم را میفهمی ؟
بعضی وقتها میگویی میفهمی
بعضی وقتها میگویی نه
هر کدام را بگویی فرقی ندارد
من به رؤیاهایم ادامه خواهم دادلنگستون هیوز
مترجم : اسدالله مظفری
۱۱
امروز که پاییز به من تاخته
و پنجرههایم را گرفته
نیاز دارم که نامات را بر زبان بیاورم
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم
به لباس نیاز دارم
به بارانی
و به تو
ای ردای بافتهشده از
شکوفهی پرتقال و گلهای شببونزار قبانی
مترجم : حسین خسروی
۱۲
من و تو چون دو کوه
دور از هم
جدا از هم
نه توان حرکتی نه امید دیداری
آرزویم اما این است که
عشق خود را با ستارههای نیمهشبان
به سویم بفرستیآنا آخماتووا
مترجم : احمد پوری
۱۳
ای یار
روزی اگر ببینم که آمدهای
از دوردستها
بسان فاختهای خسته
با زیباییِ بیپایانی در چشمهایت
و بهاری در گیسوانتروزی اگر ببینم که آمدهای
با نسیمی فرحبخش و خنک در خندهات
و دستهایت
همچنان بهمانندِ گذشته زیبا
تمامی درهایی که لمسشان کردهای
میشکوفندروزی اگر ببینم که آمدهای
با حسرت بیانتهایِ تو
که در وجودم جاریست
به ناگهان که بیچاره و مبهوت ماندهام
ستارهها از آسمان
بر دلم میریزندروزی اگر ببینم که آمدهای
نه در چهرهات سایهای
و نه در زبانت ملامتی
غبار پایپوشهایت را بر چشمهایم میکشم
و دنیاها از آن من میشودیاووز بولنت باکیلر
مترجم : فرید فرخزاد
۱۴
و در پایان
آنچه که دربارهی خودم
میتوانم بگویم
این است
من شعری عاشقانهام
در جسمِ یک زنالکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی
مترجم : روژان آهوان
۱۵
تا زمانی
که از عمق دوست داشتن
طرف مقابلات مطمئن نشدی
عمیقانه دوست نداشته باش
چرا که عمق عشق امروز
همان عمق زخم فردای توستنزار قبانی
مترجم : سعید هلیچی
۱۶
عشق شاد وجود ندارد
عشقی نیست که در گرو دردی نباشد
عشقی نیست که مایه ی رنجی نباشد
عشقی نیست که پژمرده نکند
ای عشق من ، تو نیز چنینی
عشقی نیست که سیراب از سرشک نباشد
عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن من و توستلویی آراگون
مترجم : جواد فرید
۱۷
سه چیز تمامی ندارد
تو
عشق
و مرگمحمود درویش
مترجم : احمد دریس
۱۸
هر آدمی در درون خود یک رقص دارد
که باید کشف شود
وقتی که رقص درونت را پیدا کردی
به شعف وصف ناپذیر دست پیدا میکنی
که همان راه رهاییست
نگاه کن
خورشید با عشق میرقصد
دریا با امواج میرقصد
زمین با اجرام میرقصند
انسانهای عاشق با هم میرقصند
دنیا دارد با تو میرقصد
همه چیز در تکاپو ست
در تکاپوی عشق
تو از رقص بدنیا آمدی
با ریتم هستی هماهنگ شدی
با ندای فرشتگان آورده شدی
رقص درونت را پیدا کن
بازندگی بچرخ
با زندگی برقص
صدای هستی موسیقی زلال احساس توستمیلان کوندرا
مترجم : پانتهآ مهاجر کنگرلو
۱۹
با دردهای زخمگونهای زیست میکنم
اگر مرا لمس کنی
آسیبی به من خواهی زد که ترمیم نخواهد شد
نوازشهایت مرا احاطه میکند
مانند پیچکهایی که از دیوار افسردگی بالا میروند
عشقت را از یاد بردهام
با اینحال از ورای هر پنجرهای
مانند تصویری گنگ میبینمتپابلونرودا
مترجم : اردشیر هادوی
۲۰
یافتن خاطرات یک عشق قدیمی
داشتن شانههای صمیمی
کف زدنهای شادمانه
بعدازظهرهای آرام
نواختن گیتار برای او که دوستش داری
شرابی سفید
و یک دنیاعشق از من
برایت آرزو میکنمکارلوس دروموند د آندراده
مترجم : مسعود درویشی
۲۱
و این منم که طبق معمول
از دو مرد دل کندم
مردی که تنهایم گذاشت
و مردی که تنهایش گذاشتم
هر دوی آنها توییمردی که مرا کُشت
و مردی که من او را کُشتم
هر دوی آنها توییمردی که دوستش داشتم
و مردی که از او متنفر شدم
هر دوی آنها توییغاده السمان
مترجم : سپیده متولی
۲۲
بعد از آن پیکهای شراب
پس از آن ظرفهای میوه
فراموشمان شد نغمهای با هم سر دهیم
در آن غروب جداییمان
به شهادت ستارگان شبانگاهی
ما باز هم آواز میخواندیم
اما دیگر به تنهاییاورهان ولی
مترجم : شهرام شیدایی
۲۳
هر لبخند تو
هر بوسهی تو به من
آن قدرت را عنایت میکند
که کوهی را بر سر کوهی بگذارمکافی است که زیر بازوی مرا بگیری
و از من بخواهیبه تو ثابت خواهم کرد
که عشق
تواناترین خدایان استشور زندگی در من بیداد میکند
امروز بیش از هر وقت دیگر زندهامو نفسی که خون مرا تازه میکند تویی
احمد شاملو
۲۴
حالا که مثل پاییز میروی
مثل دُرناها
دوباره به اینجا برنگرد
برو و مثل برف
در قلهها زندگی کن
اما به باران و سیل
بدل نشو که برگردی
بیهوده سالها با تو زیستم
رفتی و این سیمها بدون نغمه ماندندنمیگویم که زندگیام تباه شد
دیگر به این سیمهای غمانگیز برنگرد
تو مثل مه بودی در زندگیام
و حالا سفیدی موهایم شدهای
لااقل بیا مثل من زندگی کن
و برنگرد
به طرف گلی که آن را بوییده
و دور انداختهاینصرت کسمنلی
مترجم : رسول یونان
۲۵
اگر دیداری هم نباشد
حتی اگر
لمسی هم نباشد
بیدلیل برای بعضیها
همیشه جایی
در دلهایمان هستجمال ثریا
مترجم : نیما یوسفی
***
انتخاب و گردآوری:ابوالقاسم کریمی
-
-
نویسندهنوشتهها
- شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.