یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی
و بر حال خودت شاید ترحم می کنی گاهی
تو هم مانندِ من گاهی اسیری در خیالاتت!!
هوایِ موج های پر تلاطم می کنی گاهی
هرآن لحظه که پیدا می شوم من در خیالاتت
به نا گه دست و پای خویش را گم می کنی گاهی
و اندر شوقِ همگامیِ با فکر و خیال ما
رهِ خود را جدا از راه مردم می کنی گاهی
اگر چه سخت مغروری ولی با آن به پنهانی
سرِ مجنون من بودن تفاهم می کنی گاهی
دلت وقتی که می گیرد ز آدم های این دنیا
به کنج خلوتت با ما تکلم می کنی گاهی
به یاد آن همه خنده میان اوجِ تابستان
تو با حسرت نگاهی سمت گندم می کنی گاهی
خودت گفتی که دیوانَم، مثالم را ندیدی تو
به حق با فکر اعمالم تبسم می کنی گاهی
کلاغی را فرستادم ، خبرآورده می خندی
و با لبخند شعرم را ترنم می کنی گاهی
تو هم مانند من مغروری اما از جنونِ دل
((یقین دارم تو هم من را تجسم می کنی گاهی))