در هیاهوی غمت آرام بودن مشکل است
آه! دردِ عشق را پنهان نمودن مشکل است
با منِ دردآشنا جز درد همرازی نبود
چون کلامِ عشق با بیگانه گفتن مشکل است
طائری افسرده بودم دور از دار و دیار
این چنین بییاورانه کوچ کردن مشکل است
از خطرها بیخبر بودم و چشمت در کمین
دستِ خالی روبرو گشتن به رهزن مشکل است
وادیِ صعبالعبورِ عشق بودم پیشِ رو
بر مغیلان پا برهنه راه رفتن مشکل است
چون بخندی لؤلؤِ غلطان نمایان میکنی
این چنین درِّ گران را صید کردن مشکل است
با شکرخنده دلم خون میکنی و کام زهر
خنده را با قلبِ پر غم وصف کردن مشکل است
تیرِ طعنه میزنی بر قلبِ افتاده به خاک
با لبِ نوشین چنین پُر تلخ گفتن مشکل است
ماهِ رویت پرتو افشان در میانِ شامِ زلف
میغِ معجر را مهات مستور کردن مشکل است
پند و اندرزم دهند عاقلنمایانِ زمان
چون منی دیوانه را عاقل نمودن مشکل است