تداعی

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #6837
      مشارکت کننده

      کمی نزدیکتر از قلبم
      جایی میان جانم ‌
      تو را بی پروا پرورانده ام.
      میگذارم زمان بگذرد ،میگذارم سرنوشت راهش را برود تا فرصتی باشد برای مقایسه.
      من اینجا، درست در عمقِ نبودنت
      کنار تناقضِ حرفهایت محکم ایستاده ام !
      این روزهای پر سوال‌ نسخه ایی از احوالاتِ زنی ست که بی وقفه انتظاراتش را قربانی ترس هایش میکند …
      گاهی به سردرگمی آدمی می‌شود که نمیداند هرآنچه را که باید بداند …
      و گاهی به غریبی کودکی میشود که رویایش را در بغل میگیرد و با چشمان گِردش به دوردست ها مینگرد.
      گاهی هم به صبوری زنی میشود که باور دارد حقیقت به احساساتش اهمیت نمی‌دهد
      حبیبم، قریب در خوابهایم و غریب در بیداریَم،
      نمیدانم ،نمیدانم کجای زمان و کجای تقویم ،نمیدانم
      اما میدانم جایی از زمان آینده ، شاید درکسری از ثانیه شبیه به سکانسی از فیلم مورد علاقه ات در ذهنت تداعی شوم ؛
      و یا شاید رنگ و زنگ صدایم شبیه به قطعه ایی از ترانه در گوشَت نجوا کند .
      حتم دارم به یاد خواهی آورد روزگاری زنی با موهای تیره و چشمانی پارسی که شعر می‌دانست ،در بد خط ترین صفحه ی تقدیرش با خطی خوش برایت شعر مینوشت و برایت میسرود
      زنی که مدارا را تا مرز مداوا کِش میداد تا نلغزد تفاهم تا نرنجدخاطری بیش عزیز
      و درست همانجا دلت تنگ میشود.

      • این موضوع 1 هفته، 6 روز پیش توسط Mariam khalili6643 اصلاح شده است.
نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.