من ساده ، من سبز صمیمی
برایت حرف های تازه دارم
پر از احساس هست این قلب اما
ز روی ماه تو من شرمسارم
اگر دل هست و من هستم ، تو هستی
اگر احساس و عشقی در میان است
چه گویم عشق ها در سینه ها مرد
شبی قلبم در قلب تو را بست
تو ماندی و همین احساس مرده
من و تو با هم و دور از هم اما
نمانده بود حتی یک نشانه
ز قلبی که برایم بود مرهم
ولی امروز برگشتم پر از عشق
برایت حرف های تازه دارم
اگر چه مرده بود احساس و عشقت
به وصل روی تو امیدوارم
تو می آیی و غم ها می رود زود
من و تو باز هم دل می سپاریم
زمان هم بگذرد خواهیم ماند و
من و تو یک دگر را دوست داریم
صفورا عباسی