عشق

برچسب ها: 

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #1383
      مشارکت کننده

      شب به حیاط می خزید
      سایه چه زیبا می نوشت
      امشب از این ستاره ها
      هیچ اثر نمی رسد
      چون که در این شب سیاه
      چشمک هیج ستاره ای
      بر تو نظر نمی رسد
      پولک نقره ای ماه
      از لبه ی کلاه او
      امشب در این ابر خیال
       هیچ سفر نمی رود
      شب به نیمه می رود
       باران گریه می کند
      باران چنین گویدم:
       وای که از وهم عشق تو
       بوی خطر می رسد
      چون به سپیده میرسم
       باران سپید می شود
      گریه اش اوج می گیرد
       باران چه موج می گیرد
      باران صدایم می زند؛
      دل به سیاهی تو نده وقت ظهور می رسد
      کم کم زمان می رود
       او همچنان می رود
      باز صدایت می کنم :
      من ز سیاهی خسته ام
       جان به لب بسته ام
      ناگه سایه سکوت می کند
      نور عشق تو از پشت کوه
       بر شب سقوط می کند
      شب که فرار می کند
       سپیده هردم عشق سوار می کند
      من به تو می رسم پرستوی خسته ام
      بال و پر بسته ام
      برای تو تمام دنیا رَسته ام

      شاعر:محمد اسماعیلی(میم کا)

      تقدیم به پرستو لطیف پور

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.