قانون

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #4727
      مشارکت کننده

      یاد دارم بود غمگین کودکی
      آشکاراین لیل بر یک صورتی

      غم که آمد کنج ویران می‌شدم
      روز می‌رفت و پریشان می‌شدم

      لحظه‌ها مهتر شمردم تا که رفت
      حق ندانستم که این‌ها با که رفت؟

      از قضا پیدا شدآن ناجیِ مِهر
      تا سخن برگفت‌وگفتا برگِ سِحر

      با دل‌وجان عزمِ گفتن کرده‌بود
      با دل‌وجان می‌شنیدم هرچه‌بود

      “گفته ای نوشین‌طنینِ خوش‌سرشت
      آنچه می‌گویم تورا باشد بهشت

      اول آنکه سازِ این‌دنیاست این
      هرچه هم باشد به‌رسمِ راستین

      دویم آنکه خواهم‌این را گویمت
      در کدامین بویه گردد عالَمت؟

      تیله‌چشمانم به برق‌آلوده شد
      گفتم‌آن رویا که قلبم‌را بِبُرد

      گفت آن‌را می‌دهم من اَرمغان
      لیک با قیدِ یکایک عهدِمان

      نذرِ من در نظمِ منظرهایِ نغز
      خواهم‌این را بگذرانی تابه‌مغز

      تو به هر‌ اندازه حالت به بُوَد
      در همان حدهم حیاتت به بُوَد

      گردراین عاطفه داراییت بود (bud)
      هرچه خواهی در تواناییت بود

      – سیده‌حنا کیا

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.