نوران به تو همی نازد که می دانی
ارغوانی نگویی که تباهی که جانی
هستی رضایی فر هستی رضایی فر
بشتاب تا نشود جدا تنم از سر
ای جانا ای دانا ای یارا ای آرام
تو نیستی همچون من بی کام و ناکام
پس از مرگ خویش دگر ندارم جانی که دانی
مرا نیست احساسی و بینایی و هیچ نشانی
راستینی و مخلصی و یکرنگ و ایران ستانی
من راغم و تو باغی و رخساری تراب سانی
شوق و شور و اشتیاق امروزم همه را تو بانی
ورنه فردا که روم دگر کس مرا نمی برد نامی
نگویند که او تن و مال را همه بر هستی نهاد
همه سر را در ره او به بازی و سختی همی داد
من در کمین گل سرخ و تو افشین و گلرخ
بنده بی رخم چو خار تو مهدیس وماهرخ
پس از آن جامه ات شمیم و من پیرهنم تقدیم
تن تو سلیم و سالم می شود و پیکر من تعظیم