مشاعره با کلمه | با سه کلمه یه شعر بگو

به انجمن شاعران جوان خوش آمدید انجمن ها شهر انجمن بداهه انجمن مشاعره با کلمه | با سه کلمه یه شعر بگو

  • این موضوع 19 پاسخ، 10 کاربر را دارد و آخرین بار در 2 ماه، 4 هفته پیش بدست
    مشارکت کننده
    به‌روزرسانی شده است.
نمایش 19 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #2093
      مدیرکل

      یکی از رایج ترین مسابقات و بازی های شعری، مشاعره با کلمه های انتخابی است.

      میگویند روزی ملک الشعرای بهار شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.
      کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس و انگور و درفش و سنگ
      ملک الشعرای بهار گفت:
      برخاست خروس صبح برخیز ای دوست
      خون دل انگور فکن در رگ و پوســت
      عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
      جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
      جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت : این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند . اگر راست میگوئید ، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
      سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه و اره و کفش و غوره
      بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی کار ساده ای نبود ، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت :
      چون آینه نور خیز گشــــتی احسنت
      چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
      در کفش ادیبان جهـــان کـــردی پای
      غوره نشده مویز گشتــی احسنــت

      اگر شما هم دوست دارید می توانید در پایین همین پست ذوق شعری خود را امتحان کنید. جهت شرکت در این مشاعره با سه کلمه ای که نفر قبل انتخاب کرده یک یا حداکثر ۲ بیت شعر بگویید. سپس شما نیز سه کلمه برای نفر بعد در نظر بگیرید.

      کلمات در نظر گرفته شده برای اولین شعر:
      ۱٫ آب
      ۲٫ خواب
      ۳٫ مهتاب

    • #2096
      مشارکت کننده

      سلام . با اجازتون اولین چراغ و روشن میکنم:
      زلف تو باز هم ز دلم تاب می برد
      روی تو رونق شب مهتاب می برد
      می گریم از فراق تو زیرا که گفته اند:
      آن را که خواب می بردش ، آب می برد

    • #2111
      مشارکت کننده

      با سه کلمه
      شمیم
      خیابان
      آرام
      ادامه دهید

    • #2216
      مشارکت کننده

      آرام می گذرد از خیابان سایه ی کیست؟
      شمیم خاک باران خورده می دهد در باد

      برگ
      حیاط
      لبریز

    • #2217
      مشارکت کننده

      سلام مرسی لیوزای گرامی
      حیاط خلوت ذهنم
      لبریز از برگ برگ دفتر خاطرات توست
      که یا سوخته اند
      یاپاره پاره
      زیر دست و پا افتاده اند

      از برگ برگ خاطراتت می شود لبریز
      حوض حیاط خانه ای در کوچه ی بن بست

      تجمع
      کلافه
      مژگان

    • #2218
      مشارکت کننده

      سلام قابلی نداشت

      از تجمع خواب ها کلافه ام اما
      همیشه خواب اولین پاسخ تکراریست
      وقتی مژگان خسته ات تو را نیازارد
      یعنی که مرگ بهترین علت بیداریست

      کجا
      درون
      صدا

    • #2224
      مشارکت کننده

      کجا صدا کنمت وقتی از درون پوچم
      ولی تو از رگ گردن به من قریب تری

      تمنا
      زمستان
      بازی

    • #2225
      مشارکت کننده

      تا کی نشسته ای که بهار سر برسد
      از کوچه هایی که عابرش جز زمستان نیست
      امسال بهار بازی دیگری دارد
      التماس به برد تمنای بیجاییست

      مرز
      قطار
      تنها

    • #2247
      مشارکت کننده

      جا مانده بود روی ریل، مسافر و یک قطار
      از روی مرز مرگ و زندگی او عبور کرد
      دستی تکان نداد پنجره و زود بسته شد
      تنها مسیر نور را هم یک پرده کور کرد

      سخن
      شرم
      سکوت

    • #2314
      مشارکت کننده

      هرگز سکوت مبهم تو را ندیده بودم من
      ولی آن روز از شرم حتی سخن نمی گفتی

      عادت
      ممکن
      نزدیک

    • #2832
      مشارکت کننده

      تو به شب نه ستاره‌ای نه ماهی و نه مهتاب

      تو شبیهه به خوابی به درون یک رویا

      گرچه زندگی به روی اب است

      توی قایقی به روی دریا

      تو بخند کمی برایم

      توی خواب بکن صدایم

    • #3436
      مشارکت کننده

      نزدیک بود که تیر نگاهت به جان فتد
      عادت نداشتم که نزدیک تر شوم
      ممکن نبود برای من خسته دل هنوز
      پروانه نیستم که پروانه تر شوم.

      برگ
      دل
      کوه

    • #4143
      مشارکت کننده

      تو کوه بودی و من برگی که از درخت افتاد
      تو استوار ماندی، من کسی که زیر پا مانده
      دلواپس روز های بعد از خودم نخواهم بود
      چرا که ریشه ام درون خاک تو به جا مانده

      ساده
      تلاش
      اتفاق

    • #4225
      مشارکت کننده

      چه ساده بی نشان با تو بگفتم
      بلند و بی صدا زان اتفاق را
      تلاشم کنج خانه در سیاهی
      نبود اما دلیل زان اتفاق را
      همان گه که دلم را بی اراده
      به سوی قلب تو دادم پرواز

      نماز
      خدا
      صلوات

    • #4343
      مشارکت کننده

      رو به قبله ی کدام خدا نماز میخواندم
      وقتی که پشت نگاه های تو کعبه پنهان بود
      من از سلام و سجده و صلوات چه میدانم
      که کفر برای من همیشه بهتر از ایمان بود

      پرنده
      نفس
      پرواز

    • #4566
      مشارکت کننده

      رو به قبله سجده / بر چشم اشک / بر لب خنده/ هوای دل بارانی/ فکر زیر پا مانده/ کفر نمی گویم/ بی صدا سلام بر خدا/ بی ادعا قلبم چون دریا/ باید برخاست/ باید با سلامی سجده کرد/ باید با آرامی اراده کرد/ کفر نمی گویم/ رو به قبله سجده/ بر چشم اشک/ بر لب خنده/ در فکر نگاه خدا/ باید برخاست بی ادعا/فکر زیر پا مانده/ شاعر شعر نو خوانده/ و من گم کرده راه/ مرا دریاب. تقویم- کوچه – یک رنگی

    • #4654
      مشارکت کننده

      به کدام لحظه/ در کدام صفحه تقویم/ در باران بهاری / در هیاهوی خیابان/ کوچه ها بن بست / آدم ها بی رنگ/ یک رنگی تمسخر ثانیه ها به من است. مسعود فلاحت منش

      • این پاسخ 1 سال، 11 ماه پیش توسط falahat اصلاح شده است. دلیل: باران - آدم ها- بن بست
    • #4681
      مشارکت کننده

      در پس بن بست دل راهی ندید
      چشم از الطاف آدم ها برید
      بود در دل آرزوی روشنی
      فصل باران شد دگر نوری ندید .

    • #5060
      مشارکت کننده

      بستری از بود و نبود
      هرچه بود
      چراغ زندگی بود
      در هر دم یاد خدا
      در دلم نشان بندگی بود
      تو در چه اندیشه ای
      بی غرضی افتخار ابدی بود.
      مسعود فلاحت منش

    • #6703
      مشارکت کننده

      درمسلخ عشق بی هوا رقصیدن
      آزاد ورها به عاشقی خندیدن
      از دور رسیده نغمه ی آزادی
      بر قله ی عشق پرچم حق، دیدن

نمایش 19 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.