مصلوب درد

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #817
      مشارکت کننده

      درد را خوب میشناسم. آن میهمان ناخوانده که عمری ست بر سفره این دل نشسته و گاهی با شقاوت تمام هرچه هست و نیست را به تاراج میبرد. آری گاهی چنان با دقت بساط ورود و ماندگاری خویش را تدارک می بیند و با وسایلی که در اختیار دارد شروع به بهره بردن از این غنیمت به چنگ آورده می کند. میشناسم آری من درد را در چشمان آن نازنینی می بینم که اگر نمیخواست باشد آن که این اهریمن ناپاک با به صلیب بستنش میخواهد که باشد، فریادش گوش فلک را کر میکرد. فریادی که با برآمدنش اسرافیل قدیس شیپور خود را بر زمین گذاشته و با اشتیاقی ناب آن زیباترین سرودی را که هر شنونده ای را بر خود سوار می کند می خواند و تا آن سوی رنگ ها و دودها می برد. آن سوی رنگ ها و لعاب ها و صداهای روزمره که با انها زندگی می کنیم . می برد با خود آنجا که عشق را می شود نفس کشید.

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.