من خودم را کشتم
آن روز که غرورم را پیش چشمانت شکستم
و تو ندیدی
آن روز که جهانم را وقف چشمان تو کردم
و تو پایان جهانم شدی
آن روز که جانم را به چشمانت سپردم
و تو چشم بستی
بی آنکه بدانی کسی در چشمان تو دنیایی دارد
امیدی دارد
رویایی ساخته
آرزو ها دارد
و تو چشم بستی
بی آنکه بدانی یک جهان عشق از چشمان تو بر خاک می افتد
بی آنکه بدانی
یک قلب شکست
یک انسان سقوط کرد
و یک عاشق سوخت
بی آنکه بدانی بی آنکه دستت خونی شود
مرا کشتی
کاش بیهوده نگاهت به این حوالی نمی آمد
یا کاش من چشمانم را درویش می کردم
و کاش آنقدر در چشمانت نمی ماندم که پیر شدنم را ببینم
و پرپر شدنم را
#سعید جلالفرد _ ۴ اسفند ۱۴۰۲