نمی دانم..!

  • این موضوع 2 پاسخ، 3 کاربر را دارد و آخرین بار در 4 سال، 4 ماه پیش بدست
    مدیرکل
    به‌روزرسانی شده است.
نمایش 2 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #1948
      مشارکت کننده

      .
      روزگاری در خودم تنها شدن آموختم
      سرزمین گم کرده را پیدا شدن آموختم
      .
      چون گریزان بودم از فردای ناپیدای خود
      با خودم اینجا شدن ، آنجا شدن آموختم
      .
      آشنا گفتم مرا تیمار و دلداری دهد
      با غریبان گشتم و احیا شدن آموختم
      .
      با درختان میوه ای نارس شدن آموختم
      سایبان را بر چمن بر پا شدن آموختم
      .
      رنگ مردم دیدم و نیرنگ بازار زبان
      هم نظر با چشم نابینا شدن آموختم
      .
      شرم یغما رفته از چشمان طاعونی شده
      گفته باشم ، از شما اغوا شدن آموختم
      .
      گرچه می دانم نمی دانم نمی دانم
      من همین اندیشه را دانا شدن آموختم
      .
      مهدی قیاسوند(صافی)

    • #1951
      مشارکت کننده

      درود بر شما جناب قیاسوند

      تنها چیزی که میشه عنوان کرد و البته نه به عنوان ایراد که به عنوان جذب مخاطب بیشتر زبان قدیمی شعره .که هر چند پر محتوا و زیبا اما مخاطب جوان امروزی را جذب نمیکند ..
      در مجموع مضمون خوبی داشت و کلیت غزل به دلم نشست همیشه شاعر باشی 😊👌❤

    • #1956
      مدیرکل

      سلام جناب قیاسی عزیز. کلیت کار زیبا بود. گرایی بیت چهارم هم از لحاظ مفهومی و هم در استفاده از دو حرف اضافه “بر” در یک مصرع نسبت به دیگر سطور پایینتر بود.
      مانا باشید

نمایش 2 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.