چشم انتظار

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #5740
      مشارکت کننده

      . دیگرنمیتوانم میدانستی
      توانِ خاطره ساختن وآه کشیدن را ندارم..سوار براسب خاطره ها باتو در گندم زارخیالم قدم میزنم.موهایت راباد باخودبه هرطرف میبرد دامن چیندار گل .گلی ات رقص کنان با وزش باد می‌رقصید. در راه برگشت.تا نزدیکی کلبه ی احساسم آمدی.
      کفش هایت را که درآوردی و وارد خانه و قلب من  میدانستی کفش هایت راکه دم درب  درآوردی دیگر
      مهمانم  خطاب نمیشدی تو صاحب خانه  قلب نا آرامم بودی… اما تو بعداز توقفی کوتاه
        کفش هایت را به پا کردی ودرمیان بُهت وحیرتم عزم رفتن کردی گفتمت نرو ..
      من می میرم نه نه   اما فرقی با آن نکرد وبه راهت ادامه دادی. حال من ماندم ودنیایی از حسرت وتنهایی ..حالم همانند
      سالمندی است کنج  اتاقِ شماره  تنهایی
      درخانه ی سالمندان که
      [  ] هرروز با یک بغض چشم به راه عزیزانش است
      که چرا باز صبح جمعه شد و یکی به دیدنم نیامده  آه افسوس .که من صبر آن سالمند گنج آسایشگاه رادارم.اوتوان
      ۱٫ چشم انتظاری را دارد واین مدل انتظار
      را دیده است ولی من
      ندارم!💐

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.