چوبِ حراج

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #6046
      مشارکت کننده

      تویِ این شهرِ بزرگ با دکتر و مهندساش
      بنده هم بالاخره شدم جزء لیسانسه هاش
      ایستادم جلویِ آینه، با غرور و افتخار
      به خودم گفتم اینم نتیجه یِ سعی و تلاش
      حالا دیگه وقتشه به لطفِ دانش و نبوغ
      اقتصادِ کشورُ بلند کنم رویِ پاهاش
      شلوارُ کردم به پا، پیراهنم رُ پوشیدم
      از پایین تا اون بالا بستم تمامِ تُکمه هاش
      هرجا رفتم واسه کار، مدرکمُ دادم نشون
      کَکِ هیچکس نگزید، اصلا مهم نبود براش
      همشون میپرسیدن شما مُعَرِّفِت کیه؟
      این حقیر مثلِ یه بُز، زُل میزدم تویِ چِشاش
      بعدِ چند ماه فهمیدم آب تویِ هاون میکوبم
      این حنا برایِ هیچکس دیگه هیچ رنگی نداش
      به خودم امید دادم، گفتم بلندشو، کم نیار
      زندگی هنوز قشنگه، با تمومِ سختیاش
      به یکی گفتم آقا، یه وامِ مختصر بِدید
      سه هزارتا فُرمِ جورواجور جلو چشام گُذاش
      تو دلم گفتم ولش کن، میرم آموزش میدم
      یه صدایی گفت آخه کدوم خَری میاد، داداش
      سَرِتُ درد نیارم دوزاریم افتاد که زرششششک
      بنده تحصیل کردنم غَلَط بوده از سَر تا پاش
      خلاصه لیسانس دارم، بی خَطُّ خَش، در حدِّ نو
      زیرِ قیمت میفروشم، اگر کسی مشتری داش

      حمید گیوه چیان

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.