کاکایی ها …

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #6857
      مشارکت کننده

      هیچ‌یک از ما
      به دل‌خواه‌مان به‌دنیا نیامدیم
      وگرنه من‌ کاکاییِ مهاجری می‌شدم
      که فصل‌ها را
      برای بستنِ چمدان‌هایش
      روزشماری می‌کند
      تا به‌کرانه‌ی تو بیایم
                    رودخانه‌ی آرامِ انزلی!
      و دوباره تکرار کنم
      راستی از دریا چه خبر؟
      هنوز به دیدن‌ات می‌آید
      تا آغوش‌اش را به انتهای دستانِ تو گره بزند؟
      آن طراوتِ چشمان‌اش چه؟
      هم‌چون تلألؤ زمردینِ فانوس‌ها
      بر گونه‌های تو می‌درخشد؟
      ای آرامشِ ابدی!
      باز از او پرسیده ای که آیا مرا به‌خاطر می‌آوَرَد؟
      هنگامی که صیدِ ماهیانِ کولی‌وار را
      از لبان‌اش به من می‌آموخت
      تا به‌خاطرِ طعمِ لذیذشان
      هوای خانه از سرم بیفتد …

      محمدرضا شیرین نیا

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.