کودک دیوانه

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • نویسنده
    نوشته‌ها
    • #6856

      فاش می گویم جهان با من نساخت
      زندگی در پیش چشمم رنگ باخت
      سوختم از آتش این روزگار
      تا شدم آواره گرد این دیار
      تا که ساقی از در میخانه رفت
      شوق پرواز از دل دیوانه رفت
      من که بودم قطره ای از جام عشق
      بی خبر از بازی فرجام عشق
      خانه ام در بستر سیلاب بود
      چشم من بارانی و بی تاب بود
      از دویدن تا که پایم خسته شد
      چشم امّیدم به دنیا بسته شد
      من اسیر غصه های مردمم
      یافتم خود را ولی سر در گمم
      کاش راز زندگی بود آشکار
      هر خزان آیینه ای بود از بهار
      لحظه ی روییدنم کی می رسد
      روزگار دیدنم کی می رسد
      من هنوز آن کودک دیوانه ام
      روز و شب با قصه ها همخانه ام
      کی طلوع من به پایان می رسد
      مرگ رویا سهل و آسان می رسد
      شوق رفتن دارم و آماده ام
      من به مرگ خویشتن دل داده ام

      عادل دانشی
      بداهه اردیبهشت ۱۴۰۳

نمایش 0 پاسخ رشته ها
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.